...I WANT TO STAY
مي ايم......
اين بار قدم زنان ميايم......
اين بار با کوله باري از بغض ميايم.....
مي ايم تا بگويم.......
بگويم از اسماني که ديگر برايم لالايي نميگويد......
از ستارگان که روز را با شب اشتباه گرفته اند......
و شبها از ديدگانم محو ميشوند.....
از ماه که هر شب زيبايي اش را به رخم ميکشد.......
ديگر حتي عطر شبوهاي مادر بزرگ هم به مشامم نميرسد......
روزگار......
جوابم را ميدهي؟........
صداي چک چک اشکهايم را در ثانيه ثانيه ي زمان ميشنوي؟........
صداي گريه هاي معصومانه ام به گوشت ميرسد؟..........
صداي به شماره افتادن نفسهايم را چطور؟.........
دگر خسته شده ام.........
روزي از ياد ميروم.........
روزي از دل......
و شايد هم روزي از دست.......
خسته شده ام از اين همه رفتن......
ميخواهم..........
بمانم.........
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
نظرسنجی
نظر شما در مورد وب سایت من چیه؟
آمار سایت
لینک دوستان